احتمالاً خیلی‌هاتون سریال تد لسو رو دیدین. اگه ندیدین، پیشنهاد می‌کنم حتماً یه وقتی از فیلیمو ببینین. سریال خوبیه، پر از حال خوب و درس زندگی.

حالا می‌خوام یه تیکه از داستانش رو براتون تعریف کنم. راستش یه ذره اسپویله، ولی خب چاره‌ای نیست! تو یکی از قسمت‌ها، مالک قبلی باشگاه فوتبال با مربی تیم (تد لسو) یه مسابقه برگزار می‌کنه.

مالک فک می‌کرد قطعا برنده میشه، چون اول کار حسابی جلو افتاده بود. اما تد لسو وسط بازی شروع می‌کنه حرف زدن: میگه قبل از اینکه قضاوت کنی، خوب ببین، دقیق نگاه کن. بعد یهو معلوم میشه تد سال‌هاست هر روز صبح این بازی رو تمرین کرده. خلاصه با یه حرکت قشنگ، امتیاز دور آخر رو می‌گیره و برنده میشه.

حالا چرا اینو تعریف کردم؟

چون خیلی وقتا وضعیت ما کارآموزا هم همینه.

ممکنه فکر کنیم کارآموزی خیلی مشخصه، قاعده و قانوناش معلومه. اما وقتی وارد شرکت می‌شیم، می‌بینیم که نه! اوضاع اونجوری که فکر می‌کردیم نیست.

یکی از دوستام تعریف می‌کرد: رفتم کارآموزی، یه هفته هیچ کاری دستم ندادن. فقط می‌نشستم، چای می‌خوردم.

یا یکی دیگه می‌گفت: هیچ‌کس مسئولیت مشخصی برام تعریف نکرده بود. خودم باید از این و اون کار می‌گرفتم.

این اتفاقا تو کارآموزی کاملاً طبیعیه.

اما سؤال اینجاست: چطوری باید با این چالش‌ها روبرو شد؟

چالش‌هایی مثل کم‌کاری، بی‌برنامگی شرکت، فشار کاری زیاد، یا ابهام در وظایف.

تو ادامه‌ی این متن، می‌خوایم یکی‌یکی این چالش‌های رایج رو بررسی کنیم و راه‌حل‌های واقعی براشون پیدا کنیم. که هم کارآموزیمون مفید باشه، هم حس خوب همراهش باشه.

 

یک هفته بیکاری

پوریا ترم ۶ مهندسی کامپیوتر بود. خیلی هیجان داشت برای شروع کارآموزیش توی یه شرکت نرم‌افزاری نسبتاً معروف. روز اول با لپ‌تاپ و انگیزه وارد شد، فکر می‌کرد قراره همون روز اول بهش یه پروژه بدن یا حداقل بگن باید روی چی کار کنه.(خوش خیال)

اما گذشت… روز اول، دوم، سوم… کسی حتی نگفت: سلام پوریا، خوبی؟

تنها جمله‌ای که شنید این بود: فعلاً با تیم آشنا شو.

هفته‌ی اول بدون هیچ کار مفیدی گذشت.

پوریا چ کرد؟

پوریا روز هفتم تصمیم گرفت خودش دست‌به‌کار شه. یه لیست از کارهای احتمالی نوشت، با بچه‌های فنی گپ زد، از مدیر خواست یه جلسه بذاره تا بفهمه کجا می‌تونه کمک کنه.

همین پیگیری، باعث شد هفته‌ی دوم بهش کار بسپارن.

 

اسکرام؟ نمی‌دونیم چیه

زهرا، دانشجوی برق بود. یه شرکت تحقیقاتی رو برای کارآموزی انتخاب کرده بود که ادعا می‌کرد کارهاش طبق متد Agile پیش می‌ره. ولی بعد از دو هفته فهمید نه خبری از برنامه‌ریزی هست، نه جلسه‌ای، نه تعریف وظایف.

کسی نمی‌دونست کی چی کار می‌کنه. حتی یه بار سه نفر هم‌زمان داشتن روی یه برد مدار مشابه کار می‌کردن، بدون اطلاع از همدیگه.

الهام چ کرد؟

الهام با راهنمایی استادش، شروع کرد هر هفته برای خودش یه پلن ساده نوشتن: چی یاد بگیره؟ چی تمرین کنه؟ چی بپرسه؟

بعد توی آخر هفته می‌رفت پیش یکی از اعضای باتجربه و مرور می‌کرد که چی یاد گرفته.

 

گرفتن پروژه بدون مستندات

علی که کارآموز شبکه بود، توی هفته‌ی دوم کارآموزیش، مسئولیت پشتیبانی یه بخش از سرورها رو بهش دادن. بدون هیچ توضیحی. بدون هیچ مستندی.

یه بار یکی از سرورها داون شد. و چون نمی‌دونست اصلاً ساختارش چیه، نیم روز درگیر بالا آوردنش بود.

آخرش هم از مدیر پروژه شنید: بابا اینا چیز خاصی نداره، یه نگاه بندازی می‌فهمی

علی چ کرد؟

علی بعد از اون، شروع کرد خودش مستندسازی کردن برای هر چیزی که یاد می‌گرفت. توی Notion یه صفحه ساخت، از بقیه هم خواست هر چی می‌دونن بهش اضافه کنن. کم‌کم اون داکیومنت شد مرجع همه‌ی بچه‌های تیم.

 

بالاخره من چی‌کارم؟

مریم، کارآموز طراحی UI بود. قرار بود بیاد کمک کنه روی اپ موبایل جدید شرکت. ولی هر بار یه نفر یه چیز بهش می‌گفت. یکی می‌گفت برو دکمه‌ها رو دیزاین کن، یکی می‌گفت رنگ‌ها خوب نیستن، یکی دیگه هم می‌گفت کل اپ رو عوض کن. بعد دو هفته، فقط گیج شده بود.

مریم چی کار کرد؟

مریم یه جلسه کوتاه با مدیر تیم طراحی گذاشت و خواست تو یه جمله براش مشخص کنه وظیفه‌اش چیه. بعدش هم هر بار کسی کاری بهش می‌سپرد، می‌گفت: با مدیرمون هماهنگ کنم، که تداخلی پیش نیاد.

اینجوری هم خودش سردرگم نشد، هم نظم تیم بهتر شد.

 

حرف اخر

کارآموزی مثل همون بازی دارت تو تد لسوئه. اولش شاید فکر کنی نمی‌تونی یا شرکت داره اذیتت می‌کنه، ولی اگه خوب نگاه کنی و خودتو بندازی تو بازی، می‌تونی کلی چیز یاد بگیری و حتی خودتو به بقیه نشون بدی. پس ناامید نشو، چالش‌ها رو بغل کن و از این فرصت نهایت استفاده رو ببر. تو این راه چیزی برای از دست دادن نداری، فقط قراره بهتر و قوی‌تر بشی!